شعرهایم همه در دفتر من
از خجالت همگی خشکیدند
عرق شرم به پیشانی من
همه بر دفتر من خندیدند
اشک در چشم و سرم بر دیوار
دیده بر مسجد و محراب تو بود
دفتر شعر فریبم در دست
سند راندنم از پیش تو بود
دفترت را و دلت را و قلم
دل مرا گفت که بردار و برو
سوی در رفتم و ناگه از دور
حضرتش گفت که بنشین و مرو
دفترت گرچه پر از مشق ریا
گوشه هایی ز محبت هم داشت
گرچه با دل غزلت یکسان نیست
اندکی نکته مثبت هم داشت
قطره اخلاص در این کار بیار
می شود از سر لطفم دریا
تو مشو هیچ گه اینجا نومید
باز با دفتر و با شعر بیا
نظرات دیگران ( ) |