شود ای مه که بتابی تو به کاشانه من
تا که چون سینه سینا شود این خانه من
غم هجران بربود عقل و مرا مجنون کرد
رحم کن بهر خدا بر دل دیوانه ی من
سعی کردم نکشم آه یتیمانه ولی
حبس در سینه نشد آه یتیمانه ی من
سر کوی تو گدایی سمت شاهان است
صلب از من کن این منصب شاهانه من
سر پایی چو بیایی به سراغم ای دوست
قصر شاهانه شود کلبه ی ویرانه ی من!
نظرات دیگران ( ) |
زندگی رنگ پریشانی گرفت هرکه امد عشق را بازی گرفت رنگ ارزشها همه بی رنگ شد معصیت با عافیت همسنگ شد ای دریغا رادمردی ها چه شد قصه مردان عشق افسانه شد رسم لیلی مرد و مجنون زار شد عاشقی خر مهره بازار شد می شود بار دگر همدل شویم در وفا چون پاک بازان گل شویم.
نظرات دیگران ( ) |
الهی!
هرچه از دنیا نصیب است،به کافران ده!
و آنچه مرا از عقبی نصیب است به مومنان ده!
مرا در این جهان،یادو نام تو بس!
و در آن جهان،دیدار و سلام تو بس!
نظرات دیگران ( ) |